کتاب غرور و تعصب
کتاب غرور و تعصب
“فردای آن روز، الیزابت با افکاری آشفته بیدار شد. برای اینکه حالش بهتر شود تصمیم گرفت در مسیر همیشگیاش پیادهروی کند.
درختهای آن اطراف هر روز سبزتر میشدند. همانطور که در جادهی باریک کنار پارک حرکت میکرد، متوجه شد مردی صدایش میزند.
برگشت و دارسی را دید. قدمهایش را تندتر کرد و به او اهمیتی نداد. دارسی خودش را به او رساند.
پاکت نامهای در دستش بود، نامه را به الیزابت داد و گفت: «امیدوار بودم که ببینمتان. لطفا افتخار بدهید و این نامه را بخوانید.»
این حرف را زد و از آنجا دور شد. الیزابت انتظار نداشت که در نامه سخنان محبتآمیزی وجود داشته باشد؛
با این حال، از سر کنجکاوی پاکت را باز کرد… “
جهت خرید زبان انگلیسی جامع کنکور کلیک کنید
صفحه اینستاگرام ما
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.