در داستان مامان و معنی زندگی، وابستگی فرزندی را به مادر متوفی او نشان می دهد. مادری که در زمان حیاتش نه تنها پسرش به او افتخار نمی کرد بلکه باعث خجالت او می شد و به قول پسر، سال ها در خصومتی مداوم با او زندگی می کرد و عجیب این که، حالا بعد از مرگ مادر، در رویایی که ۱۰ سال بعد از مرگ او می بیند تأیید و نظر مادرش را در مورد خود می خواهد…بعد از رویا از خود می پرسد آیا ممکن است من تمام عمرم در پی تأیید مادرم بوده باشم؟
یالوم در این کتاب به این نتیجه میرسد که کودکانی که در خانوادههای ناکارآمد رشد می کنند، اغلب به سختی از آنها جدا می شوند، در حالی که کودکان والدین خوب و مهربان، با تعارض کمتری از آنها فاصله می گیرند. او در این داستان به خوبی نشان می دهد که همه در پشت داستان به ظاهر خشک و خشنشان واقعیت هایی به وسعت یک عمر دارند که اگر بدون قضاوت بررسی شوند مشکلات اطرافیان هم با آنها حل می شود.
در صفحۀ نخست این کتاب می خوانیم:
«تاریک روشن است. انگار دارم می میرم. اشیای منحوسی دور تختم را گرفته اند: مانیتورهای قلبی، کپسول های اکسیژن، شیشه های سرم داخل وریدی و چند رشته لولۀ پلاستیکی که به رگ و رودۀ مرده شبیهند.
پلک ها را می بندم و به درون تاریکی می لغزم. ولی بعد جستی می زنم و از تخت پایین می آیم. از اتاق بیمارستان بیرون می زنم و به طرف نور به پارک سرگرمی های گلن اکو که روشن و آفتابی است می روم.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.