سقوط
گتسبی بزرگ
دیوید کاپرفیلد
در بخشی از کتاب دیوید کاپرفیلد میخوانید:
آن شب، شبى طولانى و غمناک بود. انتظار نداشتم تا زمان فرا رسیدن مرگم رنگ آرامش را ببینم. تصمیم گرفتم از انگلستان مهاجرت کنم زیرا دیگر نمىتوانستم در آن خانهاى که با دورا آنقدر خوشبخت بودم، بدون او بمانم.
پیش از آن که بروم، تردلز براى ملاقات با من و عمهام آمد و گفت که یوریا هیپ براى بازپرداخت پولى که دزدیده بود و نظم دادن به تجارت آقاى ویکفیلد چه کارهایى انجام داده است. تردلز گفت: «آقاى دیک و من یوریا را در کانتربرى نگه داشتیم. همۀ دفترها و مدارک را بررسى کردیم تا به همۀ تقلبها و جعل اسناد پى بردیم و دوباره همهچیز را مرتب کردیم. اگر آقاى ویکفیلد بخواهد الان بازنشسته بشود مىتواند بدون هیچ دردسرى بدهىهاى خودش را بپردازد.»
راز مانا
عمو جان استالین
آئورا
موضوع دیگر در این رمان درباره زمان و مکان است. گویا خواننده برای چهار شخصیت اصلی داستان نمیتواند زمان و مکان خاصی متصور شود. به عبارت دیگر نقطه صفر و شاخصی برای استناد به آن برای زمان و مکان وجود ندارد و خواننده این چهار شخصیت را بی زمانی و بی مکانی درک میکند به طوری که میخوانیم:
«آسمان نه بلند است و نه کوتاه. هم بالای ماست و هم زیر ما»
کوه پنجم
کوه پنجم اثر پائولو کوئیلو، نویسنده برجسته برزیلی، داستان سفر روحانی ایلیای نبی است. در هرج و مرج سده نهم پیش از میلاد، ایزابل، شاهدخت فینیقی و همسر پادشاه اسرائیل، دستور اعدام تمام انبیای بنی اسرائیل را که حاضر به پرستش خدای بعل نیستند، صادر میکند. ایلیای بیستوسه ساله به دستور فرشته خدا، از اسرائیل میگریزد و در شهر کوچکی به نام صرفه در لبنان پناه میگیرد و در آن جا، زنی بیوه، عشق و زندگی خود را نثار او میکند. اما این عشق تمام هستی او را در بر میگیرد. اما او برگزیده شده است تا در آزمون تکاندهنده ایمان، بر ناکامیهای خویش غلبه کند. داستان ایلیا، داستان مقاومت و امید است، و سفری که هرگز از یاد نخواهد رفت. کوه پنجم ادعا میکند که نباید فاجعه را یک مجازات دانست، فاجعه مبارزهای است که پیش روی هر انسان قرار میگیرد. این داستان از گذشته برمیخیزد، اما مضمون آن هرگز کهنه نخواهد شد.