در بخشی از داستان «نصرالله گسگ» در مجموعه داستان “آدمها” میخوانیم:
«یکی از فامیلهای دور ما بود. با کسی رفت و آمد چندانی نداشت. ارث و میراثی بهش رسیده بود و پول توی بانک سپرده بود و با بهرهاش زندگی متوسطی را میگذراند. قبلاً توی چند روزنامه کار کرده بود. گزارشها، مصاحبهها و مقالات زیادی از او چاپ شده بود.حتی بعضی وقتها تا پست دبیری و سردبیری هم پیش رفته بود. اما سردبیر موفقی نبود و در این پستها مدت کوتاهی مانده بود. قیافهاش شبیه روزنامهنگارها نبود. وقتی میخواستم دنبال کار روزنامهنگاری بروم رفتم سراغش. قبل از اینکه او را ببینم تصور میکردم با مردی عینکی با صورتی لاغر و سبیلهای نسبتا بلند روبرو میشوم…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.