رمان” زن سیساله”سرگذشت دردناک زنی است که زندگی زناشویی کاملش را برنمیآورد و سرانجام پس از وسوسههای بسیار به عشقی رمز آلود تن میدهد. وی به کودکی که حاصل این عشق اوست بیش از فرزند مشروع خود مهر میورزد.
در بررسی اتفاقات مهم «زن سیساله» به ماجرای عشق افلاطونی ژولی و آرتور اشاره میکنیم که هردو با آگاهی از عشق بهوجودآمده بینشان، از هم جدا شده و دوری میگزینند. بالزاک در همین بخش از داستانش، سعی کرده پیچیدگی دیگری بر درونیات ژولی بیافزاید و از شخصیت او و آرتور با عنوان «این دوعاشق مهربان» یاد کرده است. بنابراین شخصیت مثبت و محجوب آرتور مقابل شخصیت ویکتور قرار میگیرد. بههرحال ژولی از آرتور میخواد فداکاری بزرگی کند؛
به اینمعنی که بر عشق بهوجود آمده بینشان صبور باشد و دیگر دیداری با او نداشته باشد. برخی از جملات مهم ژولی در این فراز از داستان، که نشان از دغدغه درونی این شخصیت و پردازش بالزاک دارند، چنین است: «من نباید شکوه و شکایت کنم، خودم زندگیام را سیاه کردم.»، یا «میخواهم پاکدامن بمانم.» و «من از امروز یک زن بیوهام. نمیخواهم نه در چشم خودم و نه در چشم جامعه زنی هرزه جلوه کنم. گرچه دیگر به مارکی دگلمون تعلق ندارم اما هرگز به هیچکس دیگر نیز تعلق نخواهم داشت. از من چیزی به چنگ نخواهند آورد مگر به زور.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.