هورلا داستان های کوتاه
هورلا داستان های کوتاه
8 مه ـ چه روز شگفتانگيزی! تمام صبح را روی علفهای مقابل منزلم زير سپيدار عظيمالجثهای
كه علفزار را در پناه سايه خود می گيرد، دراز كشيدم. من اين سرزمين و زيستن در آن را دوست دارم؛
زيرا در آن ريشه گرفتهام؛ ريشهای عميق و دلپذير كه يك مرد را به سرزمينی كه اجدادش در آن به دنيا آمده و مردهاند،
به آنچه مردمانش میانديشند، ميخورند، به آداب و رسوم، نوع غذاها، اصطلاحهای محلی، لحن سخن گفتن دهقانان،
بوی خاك، دهكدهها و حتی هوا پيوند میدهد.
جهت خرید پسری که با پیراناها شنا کرد کلیک کنید
صفحه اینستاگرام ما
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.